قسمت27
_تا برسیم حسابی گرسنت میشه!
نمیدانم کجا می خواهد برود! ولی هرچه باشد حتما فقط برای درس های عقب مانده و یک گپ معمولی است! بازهم خودم را توجیه میکم: یه ناهار با استاده! همین!
سرعت ماشین کم می شود و در ادامه مقابل یک آپارتمان می ایستد. پنجره را پایین می دهم و به طبقاتش زل میزنم. "چرا اینجا اومدیم؟!" به سمتش رو میگردانم و با تعجب می پرسم: استاد؟! اینجا کجاست؟!
میخندد
_ مگه گشنت نبود دخترخوب؟!
گنگ جواب می دهم: چرا! ولی...مگه....
کیف سامسونتش را برمیدارد و میگوید: پیاده شو!
شانه بالا میندازم و پیاده می شوم. سریع با قدمهای بلند به طرفم می آید و شانه به شانه ام می ایستد. کمی خودم را کنار می کشم و می پرسم: دقیقا کجا ناهار می خوریم؟!
نیشش راباز میکند
_ خونه ی من!
برق از سرم می پرد! "چی میگه؟!"
پناهی_ همسرم چند روزی رفته! خونه تنهام، گفتم ناهار رو باشاگرد کوچولوم بخورم!
حال بدی کل وجودم را میگیرد. اما باز با این حال ته دلم میگوید: قبول کن! یه ناهاره!
بعدشم راحت میتونه بهت درس بده. بعدم اگر یه تعارف زد برت میگردونه خونه!
می پرانم: لطف دارید واقعا! ناهار به دست پخت شما؟!
_ نه دیگه شرمنده...یکم حاضریه! و بلند می خندد.
جلو می رود و در را برایم باز میکند. همانطور که به طرف راه پله میرویم، بدون فکر و کودکانه می گویم: چقد خوبه ناهار پیش شما!
ازبالای عینک نگاه کوتاه و عمیقی به چشمانم و مسیرش را به سمت آسانسور کج میکند. چیزی نگفتنش باعث می شود که بدجنسی بپرسم: همسرتون کجا رفتن؟!
از سوالم جا می خورد و من من میکند
_ رفته خونه مادرش. یکم حال و هواش عوض شه...
_ مگه کجان؟
_ لواسون!
آسانسور به همکف می رسد. با آرامش در را برایم باز میکند و داخلش می رویم. باز می گویم: خب چرا شما نرفتید؟
_ چون یکی مثل تورو باید درس بدم!
دوست دارم به او بفهمانم که از جدا شدنش باخبرم!! لبم را به دندان میگیرم. چشمانم را ریز میکنم و باصدای آهسته می پرسم: ناراحت نمیشه من بیام خونتون؟
قیافه اش درهم می شود
_ نه! نمیشه!
آسانسور در طبقه ی پنجم می ایستد. پیش از اینکه در را باز کند.تصمیمم را میگیرم و با همان صدای آرام و مرموز ادامه میدهم: ناراحت نمیشن یا....کلا دیگه بهشون ربط نداره؟!
در را رها میکند و سریع به سمتم برمیگردد
_ یعنی چی؟
کمی می ترسم ولی با کمی ادا و حرکت ابرو میگویم: آخه خبر رسیده دیگه نیستن!!
مات و مبهوت نگاهم میکند...
ادامه دارد...
نویسنده این متن:
میم سادات هاشمی